گردان میثم یکی از گردانهای معروف لشکر 27 محمد رسولا... (ص) است، گردانی که البته به نام دیگری هم مشهور است؛ گردان «داشمشدیها». رزمندههایی با مختصاتی ویژه و ثابت که با گویش تهرونیهای قدیم حرف میزنند و به قولی همه عشقبازند!
فرماندهی این گردان در دورهای به عهده سید ابوالفضل کاظمی بود، بچه کوچه نقاشهای میدان خراسان تهران. از این گردان بارها گفتهاند، خود ابوالفضل کاظمی هم در کتابی خواندنی به نام «کوچه نقاش ها» روایتهای نابی از این گردان در طول هشت سال دفاع مقدس داشته است، اما فارغ از این خصوصیت باید بدانیم او یکی از همراهان دکتر مصطفی چمران هم بوده، همنفسی با شهید چمران ناشنیدههای بسیاری از او فراهم کرده است.
یک خانه در یکی از محلات قدیمی و ریشهدار جنوب شرق تهران؛ که یک بیت شعر بر سر درش آن را متفاوت از دیگر خانهها کرده است. بیت شعری که توجه هر رهگذری را به خودش جلب میکند و اگر خواننده اهل دل هم باشد شاید او را چند دقیقهای به فکر فرو ببرد! «آنقدر در میزنم این خانه را، تا ببینم روی صاحب خانه را» صاحب این خانه نه روحانی است و نه معلم اخلاق، اما تا دلتان بخواهد روایت دینی بلد است و درس اخلاقی میداند، با این تفاوت که داش مشتی هست و لهجه اصیل طهرانی از زبانش نمیافتد. نامش سیدابوالفضل کاظمی است؛ فرمانده گردان داشمشدیها. حاج ابوالفضل تو همین محله به دنیا آمده و بیش از 60 سال هست که در کوچه «نقاشها» زندگی میکند؛ همه اهل محل هم او را به خوبی میشناسند و میدانند که همنفس شهید چمران و حاج احمد متوسلیان بوده و عاشق حاج قاسم دهباشی است. خودش گردان میثم را اینگونه توصیف میکند: «توی جبهه اشتباه نشه همه عاشق مولا بودن اما این اواخر هر چی طلبه بود میرفت گردان حبیب. هر چی دانشجو بود میرفت گردان عمار. هر چی مومن بود میرفت گردان حمزه. داش مشدیا هم میومدن گردان میثم. ما با لوطیا بودیم و صاف ...»
سیدابوالفضل کاظمی با صدای خشدار و لحن شیرین و جاندارش از همین روایتها میگوید؛ با همان گویش و ادبیات مخصوص شنیدنیاش. اما کسی که تا پای شهادت دکتر چمران در دهلاویه همپای او بوده درباره چمران چه میگوید؟ «دیگه مادری تو این سرزمین مثل مصطفی چمران نمیزاد! یک دهم از رشادتهای مصطفی چمران را هنوز نگفتند. ویژگیاش این بود که از عقب فرماندهی نمیکرد، خیلیها میرفتند 30متر زیرزمین و بیسیم دست میگرفتند و عملیات رو هدایت میکردند اما دکتر همیشه جلوتر از ما بود. همه فن حریف بود، وقتی دکتر شهید شد دست کردم تو جیبش و یه دفترچه با کیفش بیرون آوردم، به مولا فقط 26هزار و 500تومن پول تو حساب دکتر بود.» قصه دکتر چمران و گردان میثم اما اینجا تمام نمیشود. روایت چگونگی راه پیدا کردن رزمندههای این گردان در پیشگاه مصطفی چمران از زبان سیدابوالفضل کاظمی شنیدنی است؛ «خیلی ببخشید رفتم مختاری و گمرک و اینا، بذارید دربسته بگم، رفتم شکارچیها رو از دم قهوهخونه و اینا انتخاب کردم! اینا رو که آوردم دکتر اونجا دونهدونهشون رو بغل کرد! خیلیا با کتونی نماز میخوندن، خیلیا وضو نداشتن اما دکتر همه رو بغل میکرد و میگفت طیبا... همینا چرخیدن، چون عشق حقیقی رو پیدا کرده بودن. این حرفا شعار نیس، وایسادن پاش، اگه شعاری بود که وانمیستادن. سه طلاقه کردن اون زندگی قبلیشونو! اصلا دکتر چمران به من میگفت من همینا رو میخوام! خودش گفت برو از همینا بیار! اونام یه جور ننگ میدونستن از غافله عقب بمونن!»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد